66. جوخه مرگ اینکاها http://flibusta.is/b/610907/read
جوخه مرگ اینکاها
67. حمله به انگلیس http://flibusta.is/b/612937/read
حمله به انگلیس
68. Omega Terror http://flibusta.is/b/612938/read
وحشت امگا
69. نام رمز: گرگینه http://flibusta.is/b/668195/read
نام کد: گرگینه
70. نیروی ضربتی ترور http://flibusta.is/b/646617/read
Strike Force Terror
کارتر نیک
مسکو
نیک کارتر
مسکو
ترجمه لو اشکلوفسکی
تقدیم به یاد و خاطره پسر مرحوم آنتون.
فصل 1
نور ماه بر دریاچه مید در شرق می درخشید. جلوی پنجره، بالاتر از بقیه دنیا ایستادم و به صدای تصادف، زمزمه و زمزمه از پایین گوش دادم. حتی اینجا در هتل، سر و صدای لاس وگاس سرکوب نشد. پشت دیوارهای ضخیم کمی ضعیفتر شد، اما به هیچ وجه نمیتوانستید جایی را که هستید - پایتخت شاد دنیا - فراموش کنید. 'بریدگی کوچک؟ نیک، فرشته، بیداری؟ ملحفه ها پشت سرم خش خش می زدند. اگرچه لامپ را روشن نکردم، اما نور ماه به اندازه کافی از پنجره عبور می کرد تا پاهای بلند گیل را ببینم که زیر ملافه حرکت می کنند.
زمزمه کردم: برو بخواب. "یه چیزی می نوشم." او صدای اعتراضی درآورد. ملحفه ها دوباره خش خش زد و بدن بلند، باریک و برهنه اش از روی تخت بیرون آمد. با چشمان نیمه بسته به سمت من حرکت کرد. دوباره صدای اعتراضی درآورد. وقتی کنارم بود، اول پیشانیاش و بعد بینیاش را درست زیر شانهام، بین گردن و بازویم فشار داد. با خجالت سرش را به طرفی چرخاند و به شدت به من تکیه داد. او یک آه عمیق و طولانی از رضایت بیرون داد. با صدای یک دختر بچه گفت: «لطفاً مرا ببرید».
تکه های یخ داخل لیوان خالی من افتاد. دستم را دور شانه هایش انداختم و او را به سمت تخت بردم. اول نشست و بعد به پشت دراز کشید. به او نگاه کردم و نور ماه را دیدم که روی منحنی های سرسبز و توخالی های نرمش منعکس می شد.
گیل بلک یکی از اعضای یک گروه نمایش تمام دخترانه در لاس وگاس بود. هر شب آنها و چهل و نه زن جوان زیبای دیگر لباس های پر گران قیمت می پوشیدند و می رقصیدند. وقتی برای اولین بار این را دیدم، تعجب کردم که یکی می تواند این همه جفت پاهای زیبا پیدا کند و آنها را در یک ردیف بگذارد.
در هتل با گیل آشنا شدم. داشتم به سمت صبحانه می رفتم و لحظه ای ایستادم تا یک ربع بیندازم داخل ماشین فروش. صدای چرخها میآید، سپس صدای چرخ ترمز، کمی بعد صدای کلیک دیگر و در سومین کلیک صدای سقوط پول شنیده میشود. الان شش ربع داشتم.
و بعد متوجه گیل شدم. به نظر می رسید که او نیز به اتاق غذاخوری می رفت. حتماً با صدای افتادن پول برگشته است. او در آستانه اتاق غذاخوری ایستاد و با لبخندی پرسشگر به من نگاه کرد. در جواب خندیدم. شلوار صورتی تنگ و یک دامن کوچک سفید که درست بالای نافش آویزان بود پوشیده بود. کفش پاشنه بلند پوشیده بود. موهایش به رنگ ماهاگونی، بلند و پرپشت بود. شما می توانید چیزهای زیادی از آن بسازید. اگر زنی آن را بی عیب و نقص و بدون یک موی نامرتب بپوشد، به جرات می توان گفت که بسیار بیهوده، محتاط و آرام است. چنین زنی که اجازه داد موهای پرپشت او متورم شود، تصور فسق را به وجود آورد و رها کرد.
ناگهان به سمت من آمد. در حالی که سعی می کردم تصمیم بگیرم با پول فرار کنم یا دوباره تلاش کنم، ربع در دست من چرخید. من شروع کردم به درک اینکه چگونه این مردم بیچاره می توانند به قمار معتاد شوند. اما وقتی این دختر پیش من آمد، من یک چهارم دلار، قمار و لاس وگاس را فراموش کردم.
تقریباً یک رقص بود. توصیف حرکت آسان بود: فقط یک پا را جلوی پای دیگر بگذارید و به پیاده روی بروید. اما این موجود زیبا بیشتر از پاهایش حرکت می کرد. باسنش تاب میخورد، پشتش بلند بود، سینههایش بیرون زده بود، شانههایش به عقب پرتاب میشد، پاهای رقصندهاش پاسهای بلند میدادند. و همیشه این خنده وجود داشت.
با صدای دختر بچه ای گفت: سلام. "تو بردی؟"
اوه
میدانی، بعد از آخرین نمایش، من پنج دلار در این کار انداختم و چیزی برنده نشدم. چقدر پول داری؟
"یک چهارم دلار."
با زبانش صدای تق تق در آورد و روی یک پا ایستاد و پای دیگر را کمی خم کرد. بینی تیزش را بالا آورد و با ناخنش به دندان هایش ضربه زد. شما هرگز با این وسایل احمقانه برنده نخواهید شد. من فکر نمیکنم که این چیز هرگز نتیجه بدهد." جوری به دستگاه خودکار نگاه کرد که انگار کسی است که او را دوست ندارد.
با اطمینان خندیدم. گفتم: گوش کن، هنوز صبحانه خوردی؟ سرش را تکان داد. "خوب، می توانم برایت صبحانه بیاورم؟ این کمترین کاری است که اکنون می توانم انجام دهم که یک دلار و نیم پول برده ام."
او حتی بیشتر خندید و دستش را دراز کرد. «اسم من گیل بلک است. من در یک مجله کار می کنم."
دستش را گرفتم. "من نیک کارتر هستم. من در تعطیلات هستم. '
حالا مهتاب پرتوی نقره ای و سایه های بدن برهنه گیل را در هم می آمیزد. زمزمه کرد: "اوه، نیک." اتاق ناگهان بسیار ساکت شد. به نظر می رسید صدای کازینو با تنفس و حرکات بدنمان روی ملحفه ها از بین می رفت. حس کردم بدن باریکش به سمت دستم دراز شد.
گردن پر تنش را بوسیدم و لبهایم را روی گوشش گذاشتم. بعد دستش را روی خودم حس کردم و او مرا هدایت کرد. لحظه ای که وارد او شدم، بدنمان انگار یخ زد. به آرامی وارد او شدم. صدای خش خش نفسش را شنیدم که از میان دندان های به هم فشرده اش خارج شد و ناخن هایش در شانه هایم فرو رفت و درد وحشتناکی برایم ایجاد کرد. حتی بیشتر به او نزدیک شدم و پاشنه هایش را روی پشت پاهایم حس کردم که مرا به او فشار می دهد.
مدتی بی حرکت ماندیم. گرمای خیس او را در اطرافم احساس کردم. به آرنجم تکیه دادم و به صورتش نگاه کردم. چشمانش را بست، دهانش موقتاً باز بود، موهای پرپشتش وحشیانه دور سرش جاری بود. یک چشم تا نیمه با موهای شل پوشیده شده بود.
شروع کردم به حرکت خیلی آهسته از داخل یک ران پایین و ران دیگر. باسنم حرکات چرخشی بسیار آهسته ای انجام می داد. لب پایینش را بین دندان های به هم فشرده گاز گرفت. او نیز شروع به حرکت کرد.